شهریور هم داره میگذره
سلام عسلم، بازم خیلی وقته نیومدم بنویسم.تو این ماه اکثر اوقات بابا احسان یا اربیل بود و یا دبی و منو شما مشغول بودیم با هم.همش دلتنگ بابایی بودیم.و اون دلتنگ ما و شما کلی هر دفعه سوغاتی خوب میگیری از لباس گرفته تا باربی و عروسکهای حمومی دو هفته اول شهریور مهد تعطیل بود و ما با هم بودیم .چند بار با هم کرج رقتیم خونه مامان جون و عمه نیلوفر.نمیدونم چرا وقتی بابا احسان نیست و میریم اونجا اینقدر بد اخلاق می شی و اصلا کسی رو تحویل نمیگیری .خیلی عجیبه.تولد کیوان دوستمون رفتیم و شما اونجا کلی شما با مانی و سامی و بردیا پسر الوند از همکلاسیهای دانشگاهیمون و پرنیا دختر رضا جانجانی بازی و شیطنت کردین.تولد جالبی بود چون همه بچه داشتن کلی خوش گذشت چون ...
نویسنده :
آذین نورعلیشاهی
13:25